ای خــــــداوند، یکــی یارِ جـَـفاکارش دِه،
دلـبری عـشـوهِ دِهُ ســرکشُ خون خـوارش، ده

تا بداند که شبِ ما بهِ چه سان، می‌گذرد
غمِ عشقش دِه و عشقش دِه و بسیارش، دِه {-137-}
9 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/05/12 - 01:09
دیدگاه
MaeDeh

{-196-}نع

1392/05/12 - 01:12
Mona

{-61-}

1392/05/12 - 01:13
MaeDeh

{-23-}بیا بگلم

1392/05/12 - 01:15
Mostafa

{-7-} بد بختش کن بیچاره اش کن{-33-}

1392/05/12 - 01:19
MaeDeh

{-66-}مصطفی

1392/05/12 - 01:20
Mostafa

{-93-}

1392/05/12 - 01:21
Mona

چند روزی جهت تجربه بیمارش کن
با طبیبی دغلی پیشه سر و کارش ده

ببرش سوی بیابان و کن او را تشنه
یک سقایی حجری سینه سبکسارش ده

گمرهش کن که ره راست نداند سوی شهر
پس قلاوز کژ بیهده رفتارش ده

عالم از سرکشی آن مه سرگشته شدند
مدتی گردش این گنبد دوارش ده

کو صیادی که همی‌کرد دل ما را پار
زو ببر سنگ دلی و دل پیرارش ده

منکر پار شده‌ست او که مرا یاد نماند
ببر انکار از او و دم اقرارش ده

گفتم آخر به نشانی که به دربان گفتی
که فلانی چو بیاید بر ما بارش ده

گفت آمد که مرا خواجه ز بالا گیرد
رو بجو همچو خودی ابله و آچارش ده

بس کن ای ساقی و کس را چو رهی مست مکن
ور کنی مست بدین حد ره هموارش ده

1392/05/12 - 01:21
MaeDeh

{-60-}{-35-}

1392/05/12 - 01:22
MaeDeh

{-93-}مصطفی

1392/05/12 - 01:23
Mostafa

منا تا طرف رو نکشه بیخیال نمیشه :P

1392/05/12 - 01:23
Mona

به من چه برید یقه رو بگیرید

1392/05/12 - 01:29